قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پسری که ساعت هفت بیدار شد» ثبت شده است

آزمون، با هماهنگی و اتحاد دانش‌آموزان، به پایان رسید و همه از کلاس خارج شدند. صدای اذان که با ویز ویز و گاهی سوت بلندگو آمیخته شده بود، در سالن می‌پیچید.





  • علیرضا نژادی پور

پسری که ساعت هفت بیدار شده بود، دست در جیبش کرد و کاغذی را بیرون کشید؛ رضایت‌نامه‌ی اردو بود. پنجمین اردویی که از ابتدای سال برگزار می‌شد. حال از ابتدای سال تحصیلی یا سال تأسیس مدرسه، بماند.





  • علیرضا نژادی پور

کارت مچاله و چسب‌خورده‌اش را برداشت تا به سلف‌سرویس برود و خودش را احیا کند. از پله‌ها پایین آمد. در راه رسیدن به در، چند کمد سالم و زیبا صف بسته بودند. در حیاط مدرسه راه می‌رفت. چند باری می‌خواست به زمین بیفتد.





  • علیرضا نژادی پور

از پله‌ها که بالا رفت، پسرک نامجو را دید که روی صندلی‌اش به خواب رفته بود. وارد سالن شد و زمان را از ساعت بزرگ روی دیوار جویا. ساعت 7:30 بود! به کلاس رفت. به میزش نگاهی انداخت و خودش را روی آن پهن کرد. از نرمی و راحتی صندلی به خواب رفت. یک صندلی با رنگی زیبا و دور از هرگونه فحش، دلنوشته، تبلیغ، شماره و تقلب!




  • علیرضا نژادی پور

صدای گوش‌کرکن ساعت، که مانند چکشی آهنی بر سرش می‌خورد را با مشتی بی‌صدا کرد. چشمان پف‌کرده‌اش را می‌مالید. گلویش از سرمای نیمه‌شب درد می‌کرد. خودش را کج و کوله کرد و مانند آدمی شد که با مگس‌کش له شده باشد. می‌خواست به هر شکلی که شده صدایی از خود آزاد کند!




  • علیرضا نژادی پور
کانال تلگرام قلم سپید