خورشید آسمان با صدای پرندگان بیدار شده است، امّا خورشید وجود او سالهاست که در غروب و تنهایی خود به خواب رفته است. درختان، برگهای خود را رها کردهاند، کوچه ساکت ساکت است و هیچکس در آن دیده نمیشود. نسیم خنکی وزیدن گرفته است و برگهای خسته و بیروح را به سمت خانهای در آن سوی کوچه میبرد... تنها خانهای که درش باز است... شاید قرار است کسی بیاید... .