و آنگاه که...
باز هم جنگ، باز هم کینه، باز هم صدای گریهی کودکی در جهان پیچیده است و باز هم همه جا تاریک است... . بعضی از مردمان به دلیل مشکلات زندگی و سختی ها و فراز و نشیبها غمیگن و اندوهگیناند و بعضی با دروغ، جنگ، ثروتاندوزی و حرص و طمع فکر میکنند که خوشحالند. اما همگی غافل از یک چیز بزرگ... یک روز و یک مکان... شخصی منتظراست؛ منتظر ما...
خودمان را در دنیایی غرق کردهایم که از صبح تا شب تلاش کنیم و چه از راه درست چه از راه غلط، به هر نحوی که شده است زندگی را آنگونه که میخواهیم رقم بزنیم. بعضی صداقت و دوستی را زیر پا میگذارند و بعضی انساندوستی را؛ بعضی جنگ به پا میکنند و گروهی را بر خاک مینشانند و بعضی خیانت میکنند و تا میتوانند از این و آن میدزدند. اعتماد میان مردم از بین رفته است و کسی به فکر دیگری نیست. روزهای این مردم سیاه و سفید است و انگار تنها ثروت و مال و قدرت مهم است! و آنگاه...
و آنگاه که او میآید زندگی نو میشود. دیگر صدای گریه شنیده نمیشود و خندههای مردم آغشته به صداقت و دور از دروغ همه جا را پر میکند. مشکلات زندگی بر چیده میشوند و جنگ لغتی بیمعنا میشود و زندگی مردم رنگ رحمت و بخشندگی خدا را به خود میگیرد. و آنگاه که همه با شادی و خوشبختی در کنار هم زندگی میکنند نه خشکسالی هست و نه گرسنگی. همه جا سرسبز و خرّم است و از آسمان و زمین برکت میبارد. و آنگاه که عدالت سراسر جهان را فرا گرفته است و حرص و طمع و ثروتاندوزی در جامعه نیست دیگر فقیری نیز یافت نمیشود.
و آنگاه که خورشید پنهان از پشت ابرها آشکار میشود را همه آرزو دارند. خوب، پسندیده و پاکدامن باشیم تا هم انتظار آن شخص و هم انتظارمان به پایان برسد.
اللهم عجل لولیکالفرج...