
از آن بالا تا این پایین
هر روز که از خواب بیدار میشویم، قسمت جدیدی از سریال بیپایان زندگی را شروع میکنیم. سریالی که گاهی قسمتهای تلخ آن از قسمتهای شیرینش بیشتر میشوند. هر روز از خیابانها میگذریم و رو به آسمان خدای مهربان و بخشنده را شکر میکنیم؛ امّا آیا تا به حال به بازیگران آیندة سریال زندگی فکر کردهایم؟
بیا از آن بالا تا این پایین با عناصر سریال آشنا شویم. باز هم دود، باز هم غبار و باز هم آسمانخراشهایی که آسمان شهر را کوچکتر کردهاند. سیاهی خیابان را میتوان در آسمان دید. کودکان با ماسکهایشان به بادکنکهای سیاه و گلهای پژمرده و بیروح نگاه میکنند. دیگر عشق و شور و هیجانی نیست. دیگر درختی نیست که سلام جهانیان را از آن سوی زمین به ما برساند. ابرهای سیاه در قاب خاکستری آسمان مانند کینههای سیاه مردم در دلهای خاکستری و سنگیشان است.
کمی پایینتر بیا. بیا میان مردم در خیابان قدم بزنیم. به آنها نگاه کنیم و کمی افسوس بخوریم. باز هم جنگ، باز هم کینه، باز هم صدای گریة کودکی در جهان پیچیده است و باز هم همه جا تاریک است... . بعضی از مردم بهدلیل مشکلات زندگی و سختیها و فراز و نشیبها غمگین و اندوهگیناند و بعضی با دروغ، جنگ، ثروتاندوزی و حرص و طمع فکر میکنند که خوشحالند. جیبهای پر از تار عنکبوت، لباسهای پاره و قدیمی، لبهای ترکخورده و دلهای تاریکی که میبینی را من و تو ساختهایم. ما آب را تمام کردیم، ما خشکی را دعوت کردیم، ما ترک را بر لبها، ما کینه را در دلها و ما سیاهی را در آسمان ایجاد کردیم. دلها مانند گل پژمردهاند، لبها مانند کویر ترک خوردهاند، جانها مانند بیابان در حال مردنند و این است آیندة فرزندان ما... ؛ فرزندانی که سهمی از آسمان آبی ندارند، فرزندانی که هیچ وقت مفهوم رنگ را درک نمیکنند و فرزندانی که هیچوقت عاشق نمیشوند.
شاید فکر کنی در این سیاهی و غبار و آلودگی، هیچ کاری جز مرگ معنا نداشته باشد؛ امّا اگر ایمان به خدا در دل باشد، اگر امید به فردا در وجود باشد و اگر تلاش و پشتکار در راه باشد، هر چند کلیشه است، امّا همه چیز درست میشود.