از پلهها که بالا رفت، پسرک نامجو را دید که روی صندلیاش به خواب رفته بود. وارد سالن شد و زمان را از ساعت بزرگ روی دیوار جویا. ساعت 7:30 بود! به کلاس رفت. به میزش نگاهی انداخت و خودش را روی آن پهن کرد. از نرمی و راحتی صندلی به خواب رفت. یک صندلی با رنگی زیبا و دور از هرگونه فحش، دلنوشته، تبلیغ، شماره و تقلب!