قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو




پرواز با بال شکسته

قسمت سوم

-        بلند شو! حالت خوب است؟ چه اتّفاقی افتاده؟ چرا اینجا افتاده‌ای؟...

این صدای پرندة دیگری است که او را پیدا کرده است. ماه و ستارگان درخشان جای خورشید و ابرهای سفید را در دیدة او می‌گیرند. سریع بلند می‌شود، می‌خواهد پرواز کند تا به سوی مادرش برود، به‌سوی برادران و خواهرانش، به‌سوی خانواده‌اش، به‌سوی خوشبختی...؛

 امّا بالش زخمی است، انگار دیگر بالی ندارد. از دوست جدید و ناجی مهربانش کمک می‌خواهد ولی فایده‌ای ندارد. آب می‌خواهد، بال‌های پرپرشده‌اش را تکان می‌دهد، می‌خواهد چیزی بگوید امّا تشنگی به او اجازة حرف زدن نمی‌دهد.

باید هر طور که شده خود را به خانواده‌اش برساند؛ قرار است جایی بروند، جایی که او در رویاهایش دنبال آن می‌گردد، جایی که گل‌ها و درختانش همه را مست می‌کند و تنها بوی خوش و آرامش‌بخش در آن‌جا یافت می‌شود.

امّا حالا فقط می‌تواند افسوس بخورد و غصّه‌هایش را با گریه آرام کند. کم‌کم با لالایی گریه‌ چشمانش را می‌بندد و با یاد مادرش به خواب می‌رود.

با ناامیدی تمام بیدار می‌شود و بالای سرش را نگاه می‌کند تا به ابرهای سفید و نسیم صبحگاهی صبح بخیر بگوید امّا به جای خورشید زرد و تابان، سر سفید و بزرگ دوستش را در آسمان می‌بیند؛ تعجّب می‌کند، به اطرافش دقّت می‌کند، همه جا آبی و سفید است. این منظره برایش خیلی آشناست؛ او در آسمان است! دوستش، او را بغل کرده تا با هم به سرزمین رویاها سفر کنند؛ سرزمینی که قرار است خانوادة او نیز به آنجا بیاید؛ سرزمینی که مردمانش عاشق پرندگانند!

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید