قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

پسری که ساعت هفت بیدار شد!

قسمت چهارم

پسری که ساعت هفت بیدار شده بود، دست در جیبش کرد و کاغذی را بیرون کشید؛ رضایت‌نامه‌ی اردو بود. پنجمین اردویی که از ابتدای سال برگزار می‌شد. حال از ابتدای سال تحصیلی یا سال تأسیس مدرسه، بماند.

 امضا را خودش زد و از کلاس خارج شد تا نزد محبوب‌ترینِ معاونان برود؛ معاونی با صدای فوق کلفت که همیشه و همه جا مجری بود. مجری‌ای بدون هیج سوتی و گاف؛ تنها یک‌بار، آن هم در طول عمرش. البته اگر عمرش یک ثانیه باشد. وارد اتاق شد و درودی فرستاد.

-       سلام. واسه اردو اومدی؟

-       نه. اومدم روی ماه شما رو ببینم و از زحمات بسیارتون تشکر کنم.

-       بده من کاغذتو. انقدر نمک «اشانتیون اضافه بر مازاد» نریز!!!

و باز هم زنگی به صدا درآمد و شاگرادن، گروه‌گروه، وارد کلاس شدند و حیاط دبش و زیبای مدرسه را رها کردند. پسرک وارد کلاس شد، روی صندلی‌اش نشست و از آمدن معلم تفکر و سواد رسانه در پوست خود نمی‌گنجید. نماینده‌ی تنومند کلاس گفت:« فلانی اومد».  همه بر پا شدند و نشستند. معلم با سری براق، صورتی شاداب و دور از هرگونه خستگی وارد شد.

-       به حالت امتحانی بشینید آزمون گوزینه 2 دارید!

همه با چشمانی گرد و جویا به یکدیگر نگاه می‌کردند... مگه امتحان داریم؟! کِی گفتن امتحانه؟! من هیچی نخوندم!

اما پس از مدتی، با رهبری یکی از شاگردان، کلاس با سیستم دفاعی جدیدی چیده شد. هر درس‌خوانی، اطرافیانش را پشتیبانی می‌کرد و... اوضاع زمانی بد شد که یکی از دانش‌آموزان می‌ترسید نمره‌ی بالاتری از دو پشتیبانش بگیرد!

پسرک، که بخاطر از دست دادن کلاس شیرین تفکر ناراحت شده بود، می‌خواست گریه کند. آخر کلاس تفکر تنها کلاسی بود که می‌شد راحت در آن خوابید.


  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید