قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

در دیار مهر

روز چهارم

صبح امروزم را هم دوست دارم و هم ندارم. دوستش دارم، چون در دیار مهرم. دوستش ندارم چون باید اینجا را ترک کنم. رنگ امروز با دو روز گدشته‌ای که در مشهد گذراندم فرق دارد. شاید این دل است که نرفته دلتنگ شده. رفتن از این خاک پاک، کار سختی است، کار تلخی است. شاید هم بد نباشد. همان‌طور که عاشق در آتش عشق و دوری از معشوق می‌سوزد و بیشتر نیازمند می‌شود، من هم باید دوری را تحمل کنم. شاید اینگونه عطش رسیدن و دوست داشتنم جاودان بماند. نمی‌دانم!

صحن‌های حرم هر کدام داستانی دارند. صحن رضوی و دعای کمیلی که دیشب در آن خواندیم، صحن انقلاب و توسلش و گریه‌ها و عاشقی‌های جاری در هر یک را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. لحظه‌ای که در برابر امامت می‌ایستی و آنچه دلت می‌خواهد را می‌گویی، لحظه‌ای که سرت را پایین می‌اندازی و آرام گریه می‌کنی، لحظه‌ای که چشمانت را می‌بندی و غرق در صداهای اطرافت می‌شوی، لحظه‌ای که میان جماعت عاشقان دستت را به سمت ضریح دراز می‌کنی و لحظه‌ای که احساس می‌کنی آرام شده‌ای را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

فکر نمی‌کنم کسی باشد که روز رفتن، دلش نگیرد. فکر نمی‌کنم کسی باشد که روز رفتن، آرزوهای جدیدی به ذهنش نرسد. فکر نمی‌کنم کسی باشد که روز رفتن، دلش نخواهد بیشتر بماند. فکر نمی‌کنم کسی باشد که روز رفتن، آرزوی بازگشت نکند... و این ویژگی این شهر است.

روبروی ضریح ایستاده‌ام. کتاب در دستم است و قلبم در دست او. آرزو می‌کنم و امید دارم که باز هم مرا ببخشد، باز هم مرا بخواند و باز اینجا باشم. دفعه‌ی بعد با افتخار، با سربلندی؛ نه با شرمندگی، نه با روسیاهی... .

«اللهم لا تجعله آخر العهد من زیارتی ابن نبیک و حجتک علی خلقک...»

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید