گیجگانی!
قسمت دوم
بعد از نیم ساعت که مشغول پذیرایی از خود بودم، نگاهم را از ظرف بالا آوردم. صاحبخانه همچنان کنار پلهها ایستاده بود تا خانمها را از آقایان سوا کند. به اطرافیان خیره شدم؛ این عادت من بود. کلاهداران، خیلی جدّی، به بحثشان ادامه میدادند، افرادی آنطرف نشسته بودند و پاها را دراز کرده و گوشیها را در دست گرفته بودند، عدهای هم دو به دو یا سه به سه با یکدیگر حرف میزدند و آخرین تحولات اقتصادی سیاسی فرهنگی و هنری را نقد و بررسی میکردند. همینطور که با قلم چشم، چهرهها را در ذهنم مینوشتم، نگاهم به فرد روبرویم افتاد؛ کت و شلواری قرمز به تن داشت و پیراهنی سفید. ساعت طلاییاش، چشم را میرنجاند. شکمش مانند توپ بسکتبال بیرون زده بود و دکمه در برابر رهایی، پایداری میکرد.
- واقعاً این مسائلی که الآن وجود داره در آینده مشکلساز میشه.
و مرد کتقرمز گفت:« بله. البته به طور کلی در جامعهای که industrialize شده، چنین مشکلاتی وجود داره...»
همینطور با همکلامش حرف میزدند و نظرات یکدیگر را تأیید و کامل میکردند و کلمات انگلیسی به زبان میآوردند؛ گویی بسیار باسواد و سنگین بودند. یکلحظه، جوانان خندیدند و پاهایشان را درازتر کردند؛ فهمیدم که با یکدیگر در گروهی گپ میزدند و تماس گوشی به گوشی را بر چهر به چهره برتری داده بودند.
صاحبخانه پایین آمد و همه «یاالله» گفتند و نیم میلیمتری تکان خوردند که مثلاً احترام بگذارند. نوجوانی عینکی که با بغلدستیاش از مدرسه حرف میزد، زمان را از ساعتش جویا شد و گفت:« الآن فلان برنامه شروع میشه!» امّا همان که نمایشگر را روشن کرد، مردی بانگ زد:« بزن فلان شبکه اخبار ببینیم». نوجوان، نگاهی معنادار به دوستش کرد، اخبار را به صفحه انداخت و گفتوگو را ادامه داد. گوینده، به دوربین خیره شده بود و خبر میگفت و همه با یکدیگر صحبت میکردند. در آن جمع، فقط من بودم که به گوینده توجه میکردم. نه آن مرد به نمایشگر مینگریست و نه آن نوجوان. همه در بحث خود غرق بودند؛ حتّی کسی نفهمید که فلانی به سفر، قطر کرده است!