قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

the laugh of cry

خنده‌ی گریه

قسمت هشتم

چند ساعتی گذشت. صدایی بیدارش کرد. صدای بوق یک ماشین مشکی و گران‌قیمت. راننده سرش را بیرون آورد و گفت:« آهای بچه، برو کنار! اینجا جای پارک منه. پاشو! اینجا جای آدم‌های کثیف و بدبخت نیست. هیچ‌کس هم بهت کمک نمی‌کنه.»

-      چشم آقا، معذرت می‌خوام.

این را با بغض گفت و به کناری رفت. مرد از ماشینش پیاده شد. لباس شیکی به تن داشت. به طور خاصی راه می‌رفت. شاید سرگیجه داشت، ولی نه، مثل اینکه چیزی مصرف کرده بود. مرد به سمت همان خانه رفت. حالا دیگر پدر آن کودک را هم می‌شناخت. چند دقیقه‌ای گذشت. راهش را پیش گرفت تا برگردد سر کارش، امّا ناگهان صدای جیغ و داد کوچه را پر کرد. در باز شد. مادر، گریه‌کنان و با چشم‌های خیس، از خانه بیرون آمد و پدر، با چشم‌های خون‌آلود و اعصاب خراب به دنبالش. حرف از طلاق و جدایی می‌زدند. تمام کوچه ساکت شده بود و فقط صدای آنها به گوش می‌رسید. حتّی صدای نفس خسته‌ی او هم نمی‌آمد. در بین آن جنگ و تهدید و کینه‌دوزی، تصویری او را غافلگیر کرد؛ آن کودک با صورتی سرخ و کبود و با گونه‌های خیس، پدر و مادرش را از دمِ در نگاه می‌کرد. تعجّب کرد. او فکر می‌کرد که پولدارها فقط بلدند بخندند و خوش بگذرانند. امّا حالا گیج شده بود؛ گویا تلنگری خورده باشد. سرش را برگرداند. باد، به آرامی بوسه‌ای بر پیشانی‌اش می‌زد و برگ‌ها را از روی زمین بلند می‌کرد. درختان در آن هیاهو شناور بودند. لبخندی بر گوشه‌ی لبان افسرده‌اش نشست؛ انگار نهالی پیدا کرده بود؛ نهال امیدی که در قلبش جوانه زده بود. حالا دیگر قدم‌هایش را محکم برمی‌داشت و از آنجا دور می‌شد.

به آسمان نگاه کرد. هوا کم‌کم تاریک می‌شد. آن‌روز فهمید که آنقدرها هم بی‌چاره و درمانده نیست. فهمید که زندگی فقط یک معنا دارد؛ عشق! و اگر «عشق» نباشد، دیگر پول و ثروت و مقام هیچ ارزشی ندارد.

سوار اتوبوس شد و دوباره کنار پنجره نشست. از پشت شیشه شهر را نظاره می‌کرد. همه‌چیز تکرای بود. همان ماشین‌های متراکم، همان کودکان خوشحال و همان افراد با سواد. همة این‌ها بوی گریه می‌داد. همة این‌ها در او سیاهی ساخته بود و ناامیدش کرده بود. امّا حالا صدای جدیدی به گوشش می‌رسید؛ صدایی از اعماق قلبش، صدایی که خیلی وقت بود نشنیده بود، صدای خنده‌ی گریه.

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید