قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

the laugh of cry

خنده‌ی گریه

قسمت اول

مثل همیشه بعد از تمام شدن کارش، بساطش را جمع می‌کند و روی صندلی می‌نشیند. چند دقیقه‌ای منتظر می‌ماند. اطرافش شلوغ است؛ آدم‌های زیادی مانند او منتظرند. به چهره‌ها نگاه می‌کند، برای هر چهره حدسی می‌زند: چهرة خندان پیرزنی که با نوه‌هایش بازی می‌کند؛ حتماً فرزندانش از او به خوبی مراقبت می‌کنند و زندگی شیرینی دارد، جوانی که چهره‌اش فریاد خستگی می‌زند؛ احتمالاً مدّت‌هاست که به دنبال شغل می‌گردد، صورت چروکیدة پیرمردی که به سختی با عصایش راه می‌رود و دنبال جایی برای نشستن می‌گردد؛ شاید فرزندانش او را در قفسی دلگیر تنها گذاشته‌اند و ترجیح داده‌اند قهرمان زندگی‌شان را رها کنند... . همین‌طور که برای هر چهره‌ قصّه‌ای در ذهن خود می‌ساخت ناگهان نگاهش به صورت یک کودک ‌افتاد؛ کودکی هم‌سن‌و‌سال خودش. کودک می‌خندید، بازی می‌کرد و مادرش را در بغل می‌گرفت. مادر می‌بوسیدش و او را نوازش می‌کرد. خواست قصّة او را هم شروع کند که اتوبوس آمد و همه به سمت آن هجوم بردند. کودک و مادرش سوار شدند. به خود آمد، سریع وسایلش را برداشت و به سختی خودش را در اتوبوس جا داد.

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید