قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو

لکه‌ی سیاه

لکه‌ی سیاه

قسمت دوم


روزها می‌گذشتند و او و دوستانش کثیف‌تر می‌شدند؛ کثیفی که هیچ‌کس جز خودشان از آن خبر نداشت. با دوستانش، گروهی در یکی از شبکه‌های اجتماعی زده بودند و هر کس به گونه‌ای آشغالی جلوی بقیّه پرت می‌کرد. بقیّه هم که از بس کوردل و گمراه شده بودند، با تمام وجود و با علاقة شدید، آن را به خورد روانشان می‌دادند. دیگر تمام کلاس، او و دوستانش را شناخته بودند، ولی با این حال دانش‌آموزان او را دوست داشتند. شاید این دوست داشتن بخاطر درسش بود، شاید بخاطر چهره‌ی پاکش یا شاید هم بخاطر جذّابیت سیاهش! کلاس دو قسمت شده بود؛ قسمت اندکی که بچّه‌مثبت‌ها را در بر می‌گرفت و قسمت اعظمی که گمراهان به خیال جذّاب بودند. دیگر به راحتی دبیران را مسخره می‌کرد، سر کلاس شوخی‌های آزاردهنده‌ای می‌کرد، شوخی‌هایی که کلاس را می‌خنداند و حواس همه را پرت می‌کرد. او و دوستانش اجازة حرف زدن هم به بچّه‌مثبت‌ها نمی‌دادند و بیشتر وقت‌ها، آن‌ها را دست می‌انداختند. روز به روز، لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه، حال و روز او بدتر می‌شد. دیگر خدا را فقط نماز معنا می‌کرد، آن هم به اجبار مادرش!

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید