قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو


پرواز با بال شکسته

قسمت پنجم

گیج شده است و نمی‌داند چرا باید پدرش را وقتی بشناسد که دیگر دیر شده است، وقتی که دیگر نیست و وقتی که دیگر چشمانش را بسته است. مادرش گریة خود را تمام می‌کند. اشکانش را پاک می‌کند. لبخند غمگینی می‌زند و سعی می‌کند تا او را آرام کند.

شیرینی رسیدن به بهشت رویاها با تلخی از دست دادن پدر از بین رفته است. ناراحتند، خسته‌اند و بی‌جان، امّا او فقط ناراحت است؛ زیرا در این مسیر طولانی فقط عاشقی فداکار پرواز کرده است؛ فقط پدر.

***

نسیم خنک و پر از شور و نشاط در گوش او نجوا می‌کند:« بیدار شو! به جایی که آرزویش را داشتی رسیده‌ای. سرزمینی که مردمان پرعشق و مهربانی داشت، مردمانی که تنها پشتیبانشان در هنگام سختی خدا بود و باهم وحدت داشتند. سرزمینی که طبیعتش شاهکاری بود از هنرهای خالق هستی. سرزمینی که آب و هوا و ویژگی‌هایش زبانزد جهانیان بود... ؛ سرزمینی به نام ایران.»

از خواب می‌پرد. از خودش می‌پرسد:« چرا تمام فعل‌ها برای زمان گذشته بودند؟... چرا داشت؟ چرا بود؟ مگر الآن اینگونه نیست؟ مگر اتّفاقی افتاده است؟»

این سؤال‌ها او را به گشت‌وگذار و جستجو وادار می‌کنند؛ امّا گشت‌وگذاری بدون بال! پرندگان توانایی که این مسیر طولانی را پرواز کرده‌بودند، حالا به‌خاطر او بال‌هایشان را بسته‌اند و همسفرش شده‌اند. البته آنها جانی هم ندارند که بخواهند پرواز کنند؛ چند روزی است که نه آبی نوشیده‌اند و نه چیزی خورده‌اند. در راه چیزی جز چند درخت خشک‌‌شده و گل پژمرده نمی‌بینند ولی ناامید نمی‌شوند. آنها مسیرشان را ادامه می‌دهند. شاید هنوز باید جلوتر بروند.

 

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید