قلم سپید

قلمی که سیاهی را دوست ندارد
قلم سپید

اسلاید شو



پرواز با بال شکسته

قسمت دوم

روز‌ها می‌گذرند و خورشید و ماه مدام جایشان را در آسمان عوض می‌کنند. حالا او خانواده‌اش را به خوبی می‌شناسد.

مادر صدایش می‌زند؛ بازی با برادرانش را رها می‌کند، انگار باید درس جدیدی را بیاموزد. وقتش رسیده که او هم مانند دیگر فراد خانواده‌اش پرواز کردن را بیاموزد. مادر، او را به لبة لانه می‌آورد، آرام به او می‌گوید:« نگران نباش! اصلاً نترس! باید دنیا را از بین ابر‌ها بشناسی، باید پرنده باشی، باید آزاد بشوی... . پس با خیال راهت پر‌هایت را باز کن و با نسیم همراه شو تا رها شوی.»

پرندة کوچک که قلبش آرام گرفته است، پرهایش را باز می‌کند، بالا را نگاه می‌کند. خورشید و آسمان را همسفر و ابرها را مقصد خود می‌خواند؛ او آماده است! عقب می‌رود، چشمانش را می‌بندد، به جلو می‌دود و... .

نسیم خنک و مهربان صورتش را نوازش می‌کند. از گوشة چشم پایین را نگاه می‌کند، درختان و دریا را می‌بیند؛ او به آسمان آبی بالای سرش می‌رسد. حالا دیگر آزاد شده است و می‌تواند به سمت هر ابری برود؛ امّا ناگهان... درختی را می‌بیند که شاخه‌های بلند و برگ‌های سبزش آفتاب را از زمین بیرون کرده‌اند. درخت هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، او دارد سقوط می‌کند!

  • علیرضا نژادی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کانال تلگرام قلم سپید